دوستی

دشمنی تا بسته زنجیری به پاه ی دوستی
کس نمی ماند قدم اکنون براه ی دوستی
بس که نیرنگ و فریب است زیب افکار کسان
سخت بیرنگ است در عالم، حنا ی دوستی
کور خود بینای مردم بودن از فهم کم است
از حسادت گشته ویرانه بناه ی دوستی
کیست تا در قول خود ثابت قدم باشد همیش
تا که گیرد او خبر از انتهای دوستی
گشته تاریکی چوحاکم بر بساط روشنی
قدر یک ارزن بود اکنون بها ی دوستی
حرف حق هم گربکویی میخوری سیلی به رُخ
بُخل و کینه آمده اکنون بجای دوستی
خویش و بیگانه تمامإ میزنند برجان هم
تنگ گردیده بسر اکنون کلاه ی دوستی
زیب انسان بودن ما دوستی باشد حبیب
سال ها شد جان خود کردیم فدای دوستی

Комментарии